سلام خانم ۲۳ ساله هستم و همسرم ۳۰ سالشه صاحب یه دختر و پسر ۲ ساله هستیم خواستم کمی درد و دل کنم کمی سبک بشم اگرم کسی می تونه کمک کنه راهنماییم کنه ممنون می شم
همسرم فوق العاده ادم دیکتاتور و لجباز و خودخواهه تو زندگیمون باید حرف حرف خودشون باشه تو هر زمینه ایی هم دخالت می کنن و اگه حرف حرف خودشون نشه بد اخلاقی می کنن و به طرق مختلفی اذیتم می کنن
۸ ساله از آشنایی کلی ما میگذره ۴ سال نامزد بودیم و ۴ سال عقد و ازدواج کردیم
همسرم فوق العاده وابسته به خانوادش هست و خانوادشم از همین وابستگی بیش از حد همسرم سو استفاده می کنن روزی که همسرم برای خواستگاری امد یکی از شرایطم خونه مستقل بود در زمان نامزدی من محصل بودم و همسرم هم دانشجو بود کار نداشت سربازیشو معافی گرفته بود من فوق العاده ساده گرفتم گفتم خدا روزی رسونه تلاش می کنیم خودمون به جایی میرسیم همسرم تو این ۸ سال فوق لیسانسشم گرفت رسمی تو شرکت پالایشگاه شد من رفتم دانشگاه چندترم که گذشت صاحب بچه شدیم گفتن دیگه دانشگاه نرو گفتم باشه ولی الان ولی هر وقت اختلاف ایجاد میشه می گه مگه تو کی هستی من فوق لیسانس دارم و... انگار نه انگار که من این همه از خودگذشتگی کردم به اینجا رسیدن اگر مسئله ایی پیش بیاد من ناراحت بشم یا بهشون شک کنم یا.... می گه به تو ربطی نداره ناراحتی خوشت نمیاد هری انگار نه انگار همسرشم از طرفی بعد چند ماه مجبور شدیم از اون خونمون نقل مکان کنیم و چون زمان و هزینه تهیه خونه نداشتیم مجبور شدیم به سوییتی که ماله خانواده شوهرم بود که درواقع جزیی از خونشون به حساب میاد نقل مکان کنیم اونم برای زمان کوتاهی ولی این زمان تبدیل به ۳ سال شد و من واقعا خسته شدم اونم بخاطر دخالت های بیش از حد خانواده همسرم مخصوصا مادرشون
مادرو خواهرشون مثل یه دشمن با من رفتار می کنن هرچی باهاشون صمیمی برخورد می کنم هدیه می خریم بازم هر کاری می کنن که منو ازار بدن از توهین و تحقیر گرفته تا دخالت تو مسائل زندگیمون و پر کردن همسرم با وجود ۲ تا بچه کوچیک من براشون غذا می پزم تو کاراشون کمک می کنم ولی فایده نداره شدم کلفتشون اگه شوهرم بچه هارو جلوشون بغل می کنه تیکه بهش می ندازن که خوبه زود بچه دار شدی و اینطوری می کنی بغلشون نکن لوسشون نکن اصلا نمیزارن که شوهرم به من و بچه هام محبت کنه تو مسائل مالی و همه چی دخالت میکنن که این و نخرین اونکارو نکنین الکی دعوا درست می کنن و وقتی اختلاف ایجاد میشه میرن به خواهر شوهرم و برادر شوهرم و پدر شوهرمم می گن که اونا هم با من بد بشن و دخالت کنن در صورتی که من هیچ مشکلی با پدر شوهرمو برادرشهرمو خواهرشوهرم ندارم نمی دونم چیکار کنم واقعا تا می خوایم بریم بیرون همسرم به مادرشون تعارف میزنه تا سر خیابونم که بخوایم بریم میان جلو همسرم به من و بچه هام توهین می کنن ولی همسرم فقط نگاه می کنه وقتی مسافرت میرن می گم خوب حداقل یه هفته نفس می کشیم دخترشونو می گن بیان و این مسائل از سمت خواهر شوهرم ایجاد میشه به همسرم خونه سازمانی می دن قبول نمی کنه از پیش خانوادش بریم خانوادش یه سال دیگه بازنشست میشن و از این خونه باید برن از الان تصمیم گرفتن که هرجا ما رفتیم یا برادرشوهرم یا خواهر شوهرم با ما زندگی کنن این که من یه زندگی مستقل می خوام چیز زیادیه؟
خسته شدم اجازه نمی دن با خانوادم رفت و امد کنم اجازه نمی دن که حتی از طریق تلفن با دوستام در ارتباط باشم حق بازار رفتن و هیچ جارو تنهایی ندارم هیچ تفاهمی بینمون نیست من اصلا دیدم از زندگی زناشویی چیز دیگه ایی بود که زن و شوهر همدم هم باشن در کنار هم تلاش کنن زندگی کنن و الان خلاف اونه
من الان تو زندگیم حتی حقای طبیعی مثل ارتباط بقیه و دوستامم ندارم
خانوادده همسرم با دخالتاشون باعث ۲ تا طلاق برادر شوهرم شدن حتی من و همسرم تا پا طلاق هم رفتیم ولی بخاطر بچه ها گذشت کردیم و اخرشم مادرشون میگه اره دخترا این دوره به هیچ دردی نمی خورن
دلم خیلی شکسته موقع انتخاب اصلا تو فکر مادیاتو و... نبودم و ساده گرفتم و همسر و خانوادشم از این ساده گیریه من و خانوادم سواستفاده کردن